همراه با شهدای مدافع حرم/ شهید محمدکاظم توفیقی
.
در طی بیش از دو سال گذشته در روزهای دوشنبه، با شهدای مجموعه
سلامت فارس در طول سال های دفاع مقدس که در کنار خدمات پشتیبانی در جبهه های حق
علیه باطل و خدمت به رزمندگان غیور میهن در بهداری ها و بیمارستان های صحرایی،
شهدای گرانقدری را به این انقلاب تقدیم کرده اند، آشنا شدیم و این بخش با معرفی
شهدای استان فارس ادامه یافت. همچنین در ادامه با شهدای مدافع سلامت دانشگاه علوم
پزشکی شیراز که در روزهای بحران کرونا، با از جان گذشتگی در سنگر سلامت، برای حیات
بیماران جنگیدند آشنا شدیم و 9 شهید مدافع سلامت دانشگاه را در این بخش معرفی
کردیم. در ادامه با شهدای مدافع حرم آشنا می شویم که مطلب امروز بخش همراه با شهدا
به شهید «محمدکاظم توفیقی»، از شهدای
مدافع حرم استان فارس اختصاص دارد.
شهید
سید محمدکاظم توفیقی
تاریخ و محل تولد: 10/11/1370 کازرون
تاریخ و محل شهادت: 16/11/1394 شهر ریتان سوریه
شهید ورزشکار محمد کاظم توفیقی در دهم بهمن ماه سال 1370 و
در شب میلاد امام موسی کاظم (ع) ذر شهرستان کازرون استان فارس متولد شد. از کودکی
به ورزش علاقه فراوانی داشت و موفقیت های بسیاری در این زمینه کسب کرده بود. در
سال 1388 در رشته موتور مقام نخست استانی را کسب کرد و در سال 1389 موفق به کسب
مقام نخست استانی شد و قهرمان سوم مسابقات موتورکراس کشور بود. در رشته دوچرخه
سواری نیز در سال 1391 رتبه نخست را کسب کرد.
شهید
محمدکاظم توفیقی در کنار فعالیت در حرفه مکانیکی موتور، به عنوان یک بسیجی برای
اعزام به سوریه داوطلب و اول آذرماه 1394 اعزام شد.
او
در جبهه مقاومت تک تیرانداز بود. در روز علملیات آزادسازی دو شهر شیعه نشین نبل و
الزهرا (س) با شدت یافتن درگیری ها، نیروهای مقاومت در محاصره بودند. شهید توفیقی
با وجود اتمام ماموریتش، زمانی که متوجه شد، همرزمانش محاصره شده اند از برگشت صرف
نظر کرد و با مهارتی که در امر موتورسواری داشت از بین زمین های کشاورزی زیتون،
مهمات را به دست همرزمانش رساند؛ اما چون نمی توانست با موتور حجم زیادی از مهمات
را حمل کند، سعی می کند از طریق ماشین مهمات را به سرعت به دست همرزمانش برساند؛
اما هنگام برگشت با اصابت ترکش خمپاره، در روز 16 بهمن ماه سال 1394 در حالی که به
تازگی سن 24 سالگی را پشت سر گذاشته بود، جان به جان آفرین تسلیم می کند و به فیض
شهادت می رسد.
خاطرات
شهید از زبان همسرش:
-
نخستین شرط همسرم برای ازدواج، پیروی و تابعیت از ولایت بود و
معتقد بود که هر زمان و در هر نقطه ای از جهان اگر جنگی به اسم شیعه باشد و رهبرم
اذن جنگ بدهد، تحت هر شرایطی برای جنگ شرکت خواهم کرد. هدف زندگی من قرب الهی هست
و تنها برای رضای خداوند گام بر می دارم و می خواهم بانوی خانه ام آنقدر زهرایی
باشد که برای رسیدن به اهدافم من را همراهی کند.
- عموی همسرم،
«شهید عبدالرسول توفیقی» شهید هشت سال دفاع مقدس بود و او به عموی شهیدش بسیار علاقه
داشت. به همین خاطر پس از برگزاری مراسم عقد، سریع به بهشت زهرا رفتیم؛ چرا که همسرم
دوست داشت در گلزار شهدا، شادی مان را با شهدا
تقسیم کنیم.
همسرم احترام زیادی برای شهدا و به ویژه عموی شهیدش قائل بود. هر
چند که در زمان شهادت عمویش هنوز به دنیا نیامده بود؛ اما ارادت زیادی به عمویش
داشت. یکی از برنامه های هفتگی ما زیارت قبور شهدا بود. وقت هایی که بر سر مزار
عمویش میرفتیم، باید دقایقی از همسرم جدا میشدم تا با عموی شهیدش تنها صحبت کند.
وقتی از او میپرسیدم با عمویت چه میگویی؟ میگفت: این رازی است بین
خودم و عمویم که در آینده متوجه خواهی شد. او عشق شهادت در سر داشت و همیشه گله مند
بود که چرا در جنگ هشت سال دفاع مقدس نبوده تا در کنار رزمندگان بجنگد.
- زمانی که من
و همسرم ازدواج کردیم، تازه خدمت سربازی را تمام کرده بود و شاید دو ماه بیشتر از
آن نگذشته بود. آن زمان از لحاظ مالی در حد خیلی پایینی بود و هیچگونه کمکی را هم
از طرف خانواده قبول نمیکرد و میگفت: اگر هر سختی وجود دارد، می خواهم از الان
خودم آن را بپذیرم که بتوانم روی پای خودم بایستم. به همین خاطر، ما زندگی مان را
خیلی ساده و مختصر شروع کردیم. البته هیچ کداممان علاقهای به مادیات و تجملات
نداشتیم و از سادگی و شیرینی زندگی و آرامشی که داشتیم لذت میبردیم.
- همسرم با وجود سن کم اهل نماز جمعه و نماز شب بود و تا
جایی که امکان داشت نمازهایش را به صورت جماعت می خواند. خیلی از سحرها من با صدای
نماز شب او از خواب بیدار می شدم. همه ویژگی هایش منحصر به فرد بود و در هر شرایطی
صداقت در کارهایش داشت. رضایت خداوند را سرلوحه تمام کارهایش قرار داده بود.
- او آنقدر شور شهادت را در سر داشت که همیشه
به من میگفت: دوست دارم دیِنی که به گردن دارم را ادا کنم. زمانی هم که در سوریه بود و با من تماس میگرفت
میگفت: اگر اتفاقی برای من افتاد مبادا گله و شکایت کنی و ناراضی باشی و اینکه
بگویی: کاش مانع او شده بودم. دوست ندارم اجری که می بری را با این کلمات ضایع
کنی. سعی کن توکلت به خدا و ائمه اطهار (ع) باشد.
اما با همه این حرف ها شهادت او برای من خیلی سخت بود. ما چهار
سال با هم زندگی کرده بودیم، روزهای شیرینی را با هم بودیم و سختی های بسیاری را
پشت سر گذاشته بودیم و در یک آرامش نسبی بودیم و این اتفاق یک تنهایی و دلتنگی
شدیدی برای من به وجود آورد. طوری که با وجود تمام سفارش هایی که به من کرده بود
و با توکل به خدا و توسلی که به ائمه (ع) و شهدا پیدا کرده بودم، از خودش خواستم
که حالا که رفته و به آرزویش رسیده به من کمک کند که بتوانم دلتنگی هایم را در
خودم آرام کنم و نخواهم گریه کنم و یا زبانم حتی یک بار به گله و شکایت باز شود،
و خواستهام مانند یک معجزه برآورده شد.
نظر دهید